نیمه دوم زندگی یک زن

ساخت وبلاگ
سفر ما به پایان رسید . چیزهای جدید دیدیم و یادگرفتیم . حتی قرارگرفتن در طوفان شن شهر انار هم تجربه خوبی بود برامون و یه خاطره خوب به جا گذاشت . ازونایی که در وقت خستگی روزگار، میشه یه گوشه نشست و یاداوریشون کرد و لبخند زد . کلی عکس گرفتیم و باید بشینم اضافه هاشو پاک کنم . توی گوشیم پر از عکس چک و بارنامه و تصویر سنده . هر دفه یچیزی نیاز دارم باید کلی بچرخم . این دفه تصمیم گرفتم تبدیلشون کنم به فولدرهای مشخص . از همین سفر شروع کردم . یه فولدر ساختم بنام سفر کرمان و همه عکسها رو انتقال دادم بهش . باید بشینم سرفرصت بقیه رو هم دسته بندی کنم . دخترک خیلی دلتنگ بود و دیشب میگفت مامان میشه امشب پیش من بخوابی ؟ یادمه بچه که بود شبها میترسید و میومد کنار تخت ما روی زمین میخوابید و من دم صبح متوجه میشدم صدای نفسهاش میاد و چون کنارتخت جاش تنگ بود بلندش میکردم میاوردمش روی تختمون و بارها بخاطر این عادت بدش دعواش میکردم . اما الان میگم چه روزهای خوبی بود . مادرهمسرم همیشه میگه دختر آدم مهمونه خونست مث مهمون باهاش رفتار کنین . حتی میگه بهترین ظرفهای خونه رو براش بذارین و ازش پذیرایی کنین . نمیدونم چرا بغض اومد توی گلوم . فک کردن به اینکه نداشته باشمش ته دلمو خالی میکنه . دو سال دیگه دانشجو میشه و میره و مطمئنا خونه ما خیلی سوت و کور خواهد شد . البته بارها بهش گفتم اگه هرجا دانشجو شی منم میام همونجا زندگی میکنم .اما خودمم میدونم شدنی نیست . پاشم ناهار مهمون خونه رو آماده کنم ✌️ نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 84 تاريخ : يکشنبه 30 بهمن 1401 ساعت: 11:51

وسط شعارها ، دعای اللهم عجل لولیک الفرج باعث جاری شدن اشکام شد و در آخر هم موقع خوندن سرود ملی .

از خدا میخوام دولتمون زودتر به دست صاحب اصلیش برسه .

اللهم عجل لولیک الفرج

# ایران مقتدر

+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 12:12 توسط ماهی  | 

نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 14:47

زمانی که دخترک خیلی کوچولو بود هر وقت مادربزرگش میومد پیشمون به رسم همه مامان بزرگا براش شکلات میاورد . بارها دیده بودم که مسجد یا حتی پارک میریم آدما به نشونه ی محبت بهش شکلات میدادن . تا یه روز که رفته بودیم یه مراسمی یه خانم میانسالی کنارمون نشسته بود . یه خانوم مسن از توی کیفش چن تا شکلات دراورد و داد به دخترک . خانم میانسال آروم در گوشم گفت طبع بچه رو به طعم شیرین عادت نده و به دیگران اجازه نده به بچه ت شکلات و شیرینی بدن . آیا در خانوادتون دیابتی ندارین ؟ گفتم چرا هم پدرم و هم پدرشوهرم . گفت این بچه ژنتیکن در معرض دیابته از الان کمک کن شیرینی خور نشه . گفتم مردم به بچه محبت دارن و بهش شکلات میدن بگم نه ناراحت میشن . گفت توی کیفت مغز بادوم و پسته اینا داشته باش اگه کسی خواست به بچه ت شکلات بده یواشکی بهشون مغز بده که بدن به بچه و شکلات رو ندن جوریکه بچه متوجه نشه . نصیحتش خوب بود و به دلم نشست و ازون به بعد دیگه نه خودم برای بچه شیرینیجات خریدم و نه اجازه دادم کسی به دخترک خوراکی طعم شیرین بده . الحمدلله که خیلی هم شیرینی خور نیست الان و اشتیاقی نشون نمیده . در مورد خوردن نوشابه هم یبار در تی وی یه برنامه علمی دیده بود که اجسام مختلف مث میخ ، استخوان و .... رو در نوشابه گذاشته بودن و مشخص میکردن چطور تخریب ایجاد میکنه . از همونجا دیگه نوشابه نخورد و الانم که رستوران میریم آب یا دوغ سفارش میکنه . اون خانوم باعث شد من یچیزی یاد بگیرم . الهی هرجا هست خدا حفظش کنه . چن وقته آزمایش قند همسر عدد ۱۳۰ نشون میده و این یعنی هشدار . دارم روی برنامه غذایی خونه یه تحولاتی ایجاد میکنم . برنج و نون کمتر و پروتیین و سبزیجات بیشتر . امیدوارم با رژیم و ورزش بتونم این بیماری که هردومون ه نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 85 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 14:47

روز یک شنبه بلیط هواپیما داشتیم به مقصد کرمان . باید میرفتیم تهران مهراباد . اما برف زیاد باعث شد منصرف بشیم و بلیط رو کنسل کنیم و بعد هم با ماشین اومدیم سمت کرمان . توی مسیر از کوهها و بیابونهای زیادی گذشتیم . شهرهای زیادی رو پشت سر گذاشتیم . به قول همسرم بیخود نیست دشمنا دایما دنبال تکه تکه کردن این سر زمینن . واقعا حسادت برانگیزه . خدا این آب و خاک رو از گزند چشم ناپاک محافظت کنه ان شالله . بعد کلی مسافت رسیدیم کرمان . چه مردم صبور و خونگرم و مهربانی . لهجه شیرینشون در پاسخ گویی باعث ذوقمون شد . بناهای زیبا و خیابونای تمیز عجیب به چشم میاد . هنوز آمادگی رفتن سر خاک سردار رو پیدا نکردیم . اونجا رو باید با طمانینه رفت . همینجوری نمیشه سرتو بندازی پایین بری . باید آماده شی . باید غسل زیارت کنی . قبلش باید با چند قطره اشکی روحتو سبک کنی . اما در این فشارهای زندگی ، که دلمون عجیب سنگ و سخت میشه چجوری باید این شرایطو فراهم کرد ؟ خودمم نمیدونم . از ساعت ۶ صبح بیدارم و دارم به این چیزا فکر میکنم . دعای نور رو با صدای علی فانی گوش کردم . بهتون پیشنهادش میکنم . بلد نیستم لینک بذارم . سرچ کنید . مطمئنم لذت خواهید برد . بعدش هم اون سخنرانی سردار رو که در مورد حضرت زهرا میگه گوش کردم . مال جوونیاش بوده . اینقدر صادقانه و با اعتقاد میگه که به قلبت میشینه . دلم میلرزه ولی هنوز دراین کوه سنگی که در شدائد روزگار قسی شده تغییری ایجاد نکرده . خدایا کمکم کن بتونم با آمادگی برم زیارت . نکنه با چشای بسته برم و سرسری یه زیارتی کنم و بعدش بیام هی بگم چرا اینکارو نکردم چرا اونکارو نکردم . معلوم نیست دیگه این سعادت قسمتم بشه یا نه ؟ بازم براتون مینویسم . اگه برم نایب الزیاره تک تکتون هستم . التما نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 14:47

دیروز با همسرم و مدیرفروش یه شرکت رفتیم توی کافه ی کوچیک و قدیمی کنار شرکت تا هم قهوه بخوریم هم در مورد کار حرف بزنیم . این کافه خیلی کوچیکه و نهایتا چهارتا میز کوچیک توشه . دیوار یه قسمتش آجریه و روشو رنگ سفید زده بودن و مشتریا آرزوهاشونو روی اون آجرا نوشته بودن . به دلیل کوچیکی فضا تقریبا نوشته ها رو میتونستم بخونم که اکثرشون عاشقانه بود . در حین صحبت یه دختر پسر جوان وارد شدن . دخترک بی حجاب با موهای فر و بلند بود . یه شلوار لی جذب و بوت های بلند پوشیده بود . مرد جوان هم قدبلند بود با موهای مرتب . مرد جوان تمام وقت سعی میکرد به بهانه های مختلف دخترک رو لمس کنه و دختر با اینکه بی حجاب بود دست پسر رو رد میکرد . ازونجا که من مادرهستم نمیتونستم تحمل کنم و تمام وقت سعی کردم نگاهم رو ازشون بگیرم تا زجر نکشم . متاسفانه اونا در زاویه ای بودن که در تیررس دید من بودن . از تعرض پسر بدون توجه به اینکه دخترک تمایل نداشت حس بدی داشتم . برای چن لحظه توی دلم گفتم اگه دختر تمایلی نداشت با این پسر بیرون نمیومد اونم توی این کافه دنج توی کوچه پس کوچه . داشتم خودمو قانع میکردم که یهو دختر ماژیک برداشت و روی آجر پشت سرش نوشت خدایا مامانمو خوب کن و زیرش یه قلب کشید . دیگه نتونستم تحمل کنم و اشکام اومد پایین و سریع به بهانه سرزدن به ماشین از توی کافه پریدم بیرون و توی ماشین تا ده دقیقه زار میزدم . صورتمو تمیز کردم هرچند چشمای قرمزم کاملا معلوم بود گریه کردم . مجبور بودم برگردم پیش همسر . وقتی اومدم توی کافه ماژیک رو برداشتم و زیر آجر نوشته دختر نوشتم آمین و روی آجر بالاییش نوشتم خدایا محافظ دختران سرزمینم باش .پسر با دلخوری میز رو حساب کرد و دست دختر رو گرفت و بیرون رفت . اما یهو دخترک برگشت و نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 83 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 0:22

دیروز یکی از تلخترین اتفاقای عمرم افتاد . دخترک برای رفتن باشگاه آماده شد و به سرویسش زنگ زد . از من خواست که کارتمو بدم بهش تا شهریه باشگاهشو بده . حدودا نیم ساعت از رفتن دخترک گذشته بود که برام مسیج برداشت وجه اومد . به ذهنم رسید که چرا وسط ورزشش ؟ یا باید اول ورودش شهریه شو میداد یا آخر تمرینش . گوشی رو برداشتم که ببینم چرا دیر رفته یهو چشمم به مسیج افتاد که ۵۰ ملیون تومن وجه از کارتم کشیده شده بود . دستپاچه دخترک رو گرفتم اما جواب نداد . به همسر زنگ زدم اومد دنبالم و رفتیم جلوی باشگاه . دخترک رو صدا زدیم اومد کیفشو گشت دید کارت رو گم کرده . اون هنوز داشت دنبال کارت میگشت من و همسر به کلانتری رفتیم . یه حسنی داره این کارتها که بیشتر از ۵۰ تومن نمیتونی برداشت کنی . اما همونم باید زود جلوشو میگرفتیم . همزمان در کلانتری داشتن متن شکایت تنظیم میکردن یهو به ذهنم رسید مسیج بانکمو باز کنم تا ببینم شماره پایانه دستگاه پوز چند بوده . چون خودم دستگاه پوز یکی دو تا بانک رو دارم تلفن پشتیبانها رو داشتم . سریع زنگ زدم به یکیشون و شماره پایانه رو دادم . کمتر از پنج دقیقه بهم گفت که این پایانه برای فلان موبایل فروشیه . هنوز صورتجلسه توی کلانتری کامل نشده بود که رفتیم سراغ موبایل فروش . گفت یه دخترخانوم اومد یه آیفون ۱۲ خرید و بقیه ش رو هم پول نقد گرفت . فاکتور رو چک کرد اسمش غریبه بود اما تلفنی که باید گوشی رو فعال میکرد شماره همکلاسی دخترک بود که بخاطرش سه بار مدرسه دخترک رو عوض کردم نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 89 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 0:22